قدم چهارم

جواب مثال شخصی رئیسم  احساس سوء استفاده و قدر نشناسی در موقعیتی که با قبول مسئولیت و زیاد شدن کار و مسئولیت توقع تشکر و پاداش داشتم … نقش کسی که دچار ظلم شده و گیر یک آدم قدر نشناس افتاده!!

جواب دروغ گفتن،کم محلی کردن،جواب تلفن راندادن،خودراعصبانی نشان دادن،خودراسرگرم کاری دیگرنشان دادن، پرخوری کردن،تهمت زدن، قضاوت وغیبت کردن،مسخره کردن،شوخیهای بیجاوخنده های بلندکردن وسوت زدن،مظلوم نمایی،قهرکردن،به لذتهای جنسی پناه بردن… محیط را ترک کردن، ترازدیگران راگرفتن، ماسک زدن، دیگران را سرزنش کردن، خریدکردن بیجا استفاده از موادمخدر، الکل و نیکوتین، خودآزاری، …

جواب به خاطر ترس از سرزنش شدن ، بلد نبودن راه بهتری به جای فرار و سرکوب احساسات ، به خاطر عدم توانایی در کنترل احساسات ، به خاطر عدم توانایی در سرکوب احساسات ، ترس از سوء استفاده ، به خاطر از کار افتادن عقلم در زمانی که احساساتی …

جواب احساساتی که به طور ناگهانی و غیرمنتظره بروز می‌کند و فرد را در انجام کار متوقف یا محدود می‌کند، مثل احساس عدم توانایی در همه بخش‌های زندگی مثل کار، خوراک ، شهوت و … تجربه‌ی مکرر احساسات ،انگیزه‌های ما برای زندگی هستند، علاقه، لذت، تعجب، اضطراب، ترس، خشم و …

جواب احساسات به دو شکل است. واقعی و غیر واقعی .. احساسات واقعی من احساساتی هستند که بر اثر نیاز انجام میدم و فکر و منطق در آن دخیل است.. احساسات غیر واقعی .احساساتی است که من از روی شرایط انجام میدهم و یا جو گیر میشوم و احساسی برخورد میکنم …

جواب در اکثر رنجش های من دخالت در کار دیگران تکراری بود ، اکثر مواقع جاهایی رنجش گرفته بودم که هیچ نقشی نداشتم ، هرجا که خواسته هایم برآورده نمیشدند و هرجا که پذیرفته نمیشدم.. احساس حقارت ریشه تکراری دیگری در رنجشهای من بود ،، اینکه اصلا خودم را نمی …

جواب همیشه درحال خودآزاری ونقشه کشیدن و انتقام گرفتن بودم ، حال و احساس و افکارم همیشه بد و یکسره درگیر بود با خودم هم جنگ داشتم و خیلی اوقات خودزنی هم میکردم… رابطه ام با خودم بدجوری خراب شده بود ، منزوی وگوشه گیر شده بودم و از زندگی …

جواب بله چون وقتی نقش خودم را میبینم باید تغییر کنم و نیاز به تغییر دادن دیدگاه ورفتارهایمدارم، مجبورم دیگران را مقصر نشان دهم وخودم راتبرئه کنم.. دراصل وقتی به همه رنجشهايمان نگاهی صادقانه بندازيم ميبينيم که همه آنها درونی است… وما از خودمان رنجش داريم اما گير ميدهيم به …

جواب احساساتم روسرکوب میکردم ، حرف دلم رو بواسطه رودربایستی وخجالت رو در رو نمیزدم ، قطع رابطه کردم ، همیشه پشت سرهم بدگویی و تهدیدمیکردم .. دشمنی میکردم ، دروغ میگفتم و تهمت میزدم ، بی نظم شده بودم و بیشتر در تنهایی و انزوای خودم بودم ، قهرکرده …

جواب عدم توانایی وعدم تمایلم اینکه هیچوقت نتونستم احساس درونیم رابیان کنم و خود واقعیم رو تو شرایط واقعی زندگیم بپذیرم ، همیشه در رویا و تؤهم بودم .. دیگر قدرت و توانایی دیدن خود واقعی ام را نداشتم و فقط میخواستم ازخودم فرار کنم وهمرنگ جماعت بشم .. همیشه …