جواب
احساساتم روسرکوب میکردم ، حرف دلم رو بواسطه رودربایستی وخجالت رو در رو نمیزدم ، قطع رابطه کردم ، همیشه پشت سرهم بدگویی و تهدیدمیکردم ..
دشمنی میکردم ، دروغ میگفتم و تهمت میزدم ، بی نظم شده بودم و بیشتر در تنهایی و انزوای خودم بودم ، قهرکرده بودم و رفت و آمد را بطورکلی کات کرده بودم..
و اعتماد بنفسم را به کلی از دست داده بودم و باخودم یکسره درجنگ بودم ، خودم را محاکمه و محکوم میکردم …
رنجشهای من به اشکال گوناگون باعث شدت و طولانی شدن رنجشهایم شده بود ، رفتارهایی از قبیل خودآزاری ، خودخوری، انکار و نپذیرفتن واقعیت موجود، نداشتن صبر و تحمل کافی ، حرف دلم را نزدن و فرار از مسایل، و رو در رو نشدن با دیگران ، منو از درون بسیار ضعیف وضربه پذیرکرده بود …
کاملا منزوی شده و روابطم هم کاملا سرد و ظاهری شده بود و فکر تلافی کردن و انتقام لحظه ای رهایم نمیکرد..!!