قدم اول سوال 23/توضیح دهید که اختیار چه چیزهایی در زندگی از دستتان خارج شده بود؟

مثلا:مکان و محیط زیست، خانه و خانواده ،کار و حرفه ،پول ، روابط
اجتماعی و جنسی ،احساسات و عواطف، افکار ، معنویات ، و …

در مورد هریک یک مثال زنده بزنید.

(پاسخ  :

به خاطر فعال بودن بودن بیماری اعتیاد درحال جنگ بودیم و اسیر و برده وسوسه خود بودیم ، ارتباط من با خودم و بیرون از خودم(زندگی)با دنیا بطور کامل قطع شده بود ،
نداشتن حق انتخاب
عدم مدیریت و اداره کردن و تصمیم گرفتن در زندگی
این یعنی نداشتن اختیار

مکان و محیطـ زیست

  • محیط زیست و مکان زندگی بخاطر مصرف کردن و رفتارهای بیمارگونه آسیب میزدیم و امنیت جامعه و خانه از بین رفته بود ، اتش روشن کردن ، سیگار کشیدن، در اماکن عمومی مصرف کردن و خانه و محیط زیست را به مکانی نا امن تبدیل کردم چون حق انتخاب بواسطه مصرف نداشتم .

خانه و خانواده

  • عدم پذیرش مسئولیت خود در خانواده بعنوان پدر ، همسر ، فرزند و..
  • خسارت زدن و باور شکنی و دزدی کردن از خانه و …
  • خانه را به مکان مصرف تبدیل کردن و کلی دوست و رفیق اوردن یا در خانه مواد فروختن
  • به واسطه هوی نفس ، جنس مخالف خانه اوردن و رها کردن خانواده به حال خود

کار ، حرفه و پول

  • کار و حرفه شغلی و پول هر سه راه امرار معاش خانواده و خود و تهیه مواد مخدر بود
  • عاجز کسی است که از روی اجبار کاری انجام میدهد مثل ما که کار کردن ما اجبار بود تا پول دست بیاوریم و مواد تهیه کنیم.
  • یا از دست دادن شغل و بحران شغلی
  • ورشکستگی و بحران

روابط اجتماعی و روابط جنسی

  • روابط من با جامعه بخاطر ترس از امنیت مالی و اجتماعی و … و همینطور رنجش و کینه از خدا و جامعه و خود در (( تنهایی ، انزوا )) بودیم و یا برخورد ▪️من با افراد جامعه به دعوا ختم می شد و هیچ رابطه ای پایدار نبود
  • به خاطر مصرف کردن و یا لذت جویی با کسانی دوست میشدم که منافعم و تأمین کنند
  •  روابط جنسی با همسر کم میشد یا از بین میرفت و یا بدون احترام با منافع شخصی من بود
  • به خاطر وسوسه پیش شرط ارتباطم با جنس مخالف سکس بود
  • از رابطه جنسی برای سرکوب احساس منفی و کمبود ها استفاده می کردم

احساسات و عواطف

  • بی ثباتی عاطفی : انسان هایی احساساتی بودیم و خیالبافی کردن ، احساس گناه و شرمساری ، قربانی بودن همیشه باعث افسردگی و احساس منفی و انحراف فکری میشد
  • تصورات نادرست:چون اغلب اوقات برداشت و عکس العمل هایم بر اساس قضاوت کردن ، تصورات باطل و افکار بیمارگونه ام بود ،

معنویات

  • معنویت یعنی معنا ، یعنی ارزش هایی که به زندگی معنا و هدف و انگیزه می دهند .
  • زنـــــــدگی من هیچ معنا ، هدف و انگیزه درستی در بر نداشت
  • معنا و ارزش های من بخاطر بیماری = مصرف کردن ، جنس عالی ، دوس دختر زیبا ، و زرنگ بازی و ابزار های قبل مصرف چون زندگی میکردم که مصرف کنم و مصرف میکردم که زندگی کنم

 

این مثال ها نشان داد که در تمام جنبه های زندگی بخاطر وسوسه و اجبار و ناتوانی در انتخاب فکر سالم همیشه اختیار زندگی از دست ما خارج شده بود
پس اقرار میکنم بعجز و ناتوانی خود
این ها بحران هایی بودند که باعث شدند تسلیم اصول برنامه شویم ، این ها سرمایه بهبودی من هستند ، پس اقرار میکنم در برابر بیماری اعتیاد عاجزم چون یکبار مصرف ، یکبار استفاده از وسوسه فکری بازهم مرا برده و اسیر میکند و اختیاری از خویش ندارم پس با درک عوامل بیماری و ناتوانی خودم با خویشتن پذیری و تمایل از یک نیروی برتر کمک میگیرم و راه حل من نیرویی برتر از نیروی خودم است .

4.3/5 - (22 امتیاز)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *