جواب
معمولا دربیشتر مواقع همینطور بود ، کارم را میکردم و با دلایل بظاهرموجه وجدان نداشته خودم را آرام میکردم و قربانی خودم را سرزنش..
هیچوقت نخواستم و دوست نداشتم مسئولیت کارهایم را بپذیرم ، چون یکسره با مرض و نواقصم زندگی میکردم وهمیشه با مقصرجلوه دادن طرف مقابل و یا انتقامگیری از شخص سوم به دنبال فرافکنی و سرزنش دیگران بودم و توجیه و بهانه ای برای رفتار غلط و نادرست خودم…
وچون میخواستم عذاب وجدان خودم را کم کنم همیشه قربانی خودم رامقصر جلوه میدادم برای مثال سر کارم چون بالاسری ها منو اذیت میکنن وبمن زور میگویند پس من هم حق دارم زیردستانم را اذیت کرده و انجام کارهای خودم را به گردن آنها بیندازم و به آنها زور بگویم..
و یا چون حکومت حق و حقوق مراخورده پس من هم میتوانم حق وحقوق دیگران رابخورم و در حقشان اجحاف کنم…!!
این نوع رفتار یکی از بارزترین و پررنگ ترین و پرکاربرد ترین ویژگی منِ معتاد بود ، هر زمان که رخدادی واقع میشد و آن منِ دیگرم(بیماری اعتیاد) احساس خطر میکرد که مبادا به دلیل کاهلی ها و کاستی ها و فرار از مسئولیت ها و عدم پایبندی به اصول انسانی زیر سئوال برود بلافاصله کتاب دروغ و خیانت را میگشود و طلبکارانه خانواده و همکاران و جامعه و… را محکوم میکرد تا تجربه تازه ای از خسارت وارد کردن به اطرافیان را در کتاب خود ثبت کند … آری من دروغگویی خیانتکار بودم که فقط زندگی میکردم تا مصرف کنم و مصرف میکردم تا زندگی کنم و دیگر هیچ ( البته باید به جای زندگی بگوییم زنده بودن چون ما در طول دوران مصرف زندگی نکردیم)
پاکی و بهبودی تک تکتان ابدی💚
سلام علیرضا عزیز.
ممنون از تجربه زیبات