جواب
شدت خشم وعصبانیتم نسبت به خودم و دیگران بسیاربالا رفته و شدت میگرفت گاهی اوقات اقدام به شکستن چیزی و یا خودزنی و خودآزاری میکردم..
خودمحورمیشدم ومیخواستم انتقام ترسهام وترسوبودنم رو ازدیگران بگیرم گاهی اوقات هم مظلوم نمایی میکردم ، آرامشم رابکلی ازدست میدادم و سرشار ازکینه و نفرت و رنجش میشدم خصوصا نسبت به کسانی که خنده رو و شجاع و نترس بودند …
دروغ زیادمیگفتم بدقولی میکردم باج سیبیل میدادم تاهمه بگن من کارم درسته وخیلی اوقات هم از جمع کناره گیری میکردم وخیلی کم درجمع حاضرمیشدم ، چون فکر میکردم دارند منو کنترل میکنن منم دیگران روکنترل میکردم تا نقطه ضعف هایشان را پیداکرده و آنها را سرزنش کنم ..
در موردشان قضاوت کرده و به آنها تهمت ترسوبودن میزدم یکسره درفرافکنی بودم ، روابطم داغون شده بود وخودم گوشه گیرومنزوی، برای فراراز ترسهام وروبرونشدن با آنهاکارهای دیوانه وار انجام میدادممثلا همیشه با خودم چاقو حمل میکردم ، خودفریبی و ناصادقی میکردم ، همیشه ماسک میزدم و یکسره درتوجیه و بهانه بودم..
باخودم جنگ داشتم وهمیشه حال واحساسم خراب بود چون نمیتوانستم خود ترسویم رابپذیرم پس همیشه درحال مقایسه کردن خودم با دیگران بودم ..انکار یعنی همین..!!