جواب
همیشه درحال خودآزاری ونقشه کشیدن و انتقام گرفتن بودم ، حال و احساس و افکارم همیشه بد و یکسره درگیر بود با خودم هم جنگ داشتم و خیلی اوقات خودزنی هم میکردم…
رابطه ام با خودم بدجوری خراب شده بود ، منزوی وگوشه گیر شده بودم و از زندگی و روابطم هیچ لذتی نمیبردم ..
روابطم با دیگران هم ظاهری و سرد و از سر تکلیف بود و همیشه در حال قضاوت کردن و کنترل آنها بودم ، دیگر نمیتوانستم و نمیخواستم به کسی اعتماد کنم همه را دروغگو وخیانتکارمیدیدم ونسبت به همه بدبین شده بودم ورابطه ای بین من و نیروی برتر وجودنداشت..
مگر میشود انسان با کینه و رنجش و نفرت در قلب بیماری و مرض زندگی کند تهمت بزند غیبت بکند ونقشه بکشد و بانیروی برتر هم رابطه داشته باشد؟!!
در آن حال حتی از خود خداوند هم رنجش داشتم یادمان باشد تازمانی که رنجش داریم در این چرخه معیوب گرفتاریم..!!