بله ، من با خودمحوری و غرور معتقد بودم زرنگم و عقل کل هستم.
همیشه فکر میکردم که فکر من از پس مشکلاتش براید فقط این شرایط و دیگران هستند که مانع من می شوند.
مشکل من این بود که بدون مشورت ” با کله بیمارم غیرمنطقی و ناصحیح فکر می کردم ، پس همیشه یک تصمیم غلط می گرفتم.
فکر می کردم فکر من توانمند است ولی همیشه در پس پرده ای از انکار بودم.
بله یقینا باور داشتم که دارای فکری مستقل و کارامد هستم و بل خودمحوری و خودبینی همیشه قدرت فکر کردن ، دانش 100% هرکاری را بخود اختصاص می دادم،
دیگران را نادان و جاهل می دانستم و با خودمحوری هیچوقت واقعیت ها را نمی دیدم و تکرار اشتباه میکردم ، هربار با طناب پوسیده افکارم در چاه می افتادم (وسوسه + اجبار = اقدام کار بی عقلانه) ولی باز هم میگفتم باهمین طناب پوسیده قادرم خود را نجات دهم .
امروز می پذیرم که شکست هایم بخاطر یک فکر احمقانه و جهل من بود.
اقرار میکنم افکار من بیمار است و راه حل ان کسب دانش و استفاده از فکر راهنما و یک شخص دیگر است.