نداشتن سلامت عقل بی اعتمادی اطرافیان، ورشگستگی روحی و روانی و احساسی و عاطفی، دوری از خداوند خلا در تمام موارد در برابر اعتیاد کاملاء عاجز شده بودم..
افسردگی، یاس، انزوا، جزیی از زندگی ام شده بود، مواد می زدم یا نمی زدم قادر به زندگی نبودم رفتارم بد بود تمام ابعاد وجودم جسم، روح ،روان ،احساسات، عواطف همه در تاثیر بیماریم بود، خود محوری مرا به نا کجا آباد برده بود….
کمتر عمل کردن و زیاد حرف زدن”موجه نشان دادن خود”داشتن تضاد درونی”بی هویتی”شک در کارها”نداشتن موفقیت کاری و شکست پی در پی در کارها واجبار در مصرف بحران هایی بودن که به سبب آن به بهبودی روی آوردم..!!