تجربه شخصی …
سلام بر شما همدردان همراه …
موضوع:انکار و غرور، بزرگترین غول بیماری من.!!!
بدلیل بیمار بودنم و عدم تمرکز و نیز عدم قدرت یادگیری به روشهای روز، کم کم در عالم و دنیای خود ماندم و روزگار از من گذر کرد و همچنان افکار و ذهن بیمارم در حال نشخوار چیزهایی بود که توان بیان و حل آنها را نداشتم و مدام درگیری ذهنی داشتم …
ترس از قضاوت، به من جرأت پرسش نمیداد و مغزم پُر شد از چراهای بی جواب.!!!
از طرفی غرور کاذبم این موضوع را بیشتر تشدید میکرد.
بهترین ابزاری که داشتم با ماسک، تمام آنها را پوشش میدادم و دقیقا مثل یک طبل تو خالی بودم …
ظاهری پُردان، و درونی نادان.!!!
سالهای سال، این ابزار از من یک انسان چند شخصیتی ارائه داد …
برای دیگران دایه ی مهربانتر از مادر، و برای خودم مادر ناتنی بودم.!!!
مدام برای پوشش دادن اشتباهات خودم دنبال گرفتن تأئید دیگران بودم …
اشتباهاتم را نمیپذیرفتم و انکار میکردم و غرورم، به من اجازه ی عذرخوهی نمیداد و همیشه طلبکار بودم …
خدا را شاکرم که با ورودم به برنامه، با اولین گام برای بهبودی، لایه های انکارم کنار زده شد و غرور بیجا و کاذبم شکسته شد و زمین خوردم، و با کمک ابزار برنامه و راهنمایم با افتخار بلند شدم و کم کم و با طُمأنینه، قدمهای استوار و محکم برداشتم و عزت نفس و اعتماد بنفسم جان گرفت و به خود واقعی ام نزدیک شدم.
پروردگارا …
راضی ام کن، به رضایت …
تسلیمم کن، به قضایت …
با تشکر …علی معتاد … از: هویزه